" تو "

 

 من٬ تنها نشسته در پارک فنی٬ به دور و برم نگاه می کنم.تمام نیمکتها خالیست.  

 پارک فنی!! 

 

 تا دوباره به خاطرات برنگشتم از جایم بلند میشم. از کنارم٬ پدر و مادر یکی از سال اولی ها که برای ثبت نام آمده اند رد میشن.با دیدن سردر دانشکده٬ زن با خوشحالی به مرد میگه:دانشکده ی فنی ها. دیگه پسرمون مهندس شده٬ قربونش برم! 

 خنده ام میگیره.  

  اون خانوم و آقا به سمت دانشکده میرن . 

 برمیگردم و نگاهی به دانشکده میندازم و به یاد میارم روز ثبت نام خودم را که با چه ذوق و شوقی ماکت فنی رو میدیدم و لذت میبردم که این ساختمان از بالا به شکل هواپیماست!!! 

 

 فاصله ام با دانشکده بیشتر میشه.... 

 

 شروع به رفتن میکنم در مسیری که آن روزها هزاران بار مترش میکردیم اما هنوز هم نمی دانم چند متر است ! احتیاجی هم به دانستن نیست وقتی دیگر "تو" نیستی. 

 

 می خواهم برای" تو "بنویسم. 

 برای" تو" که دیروز تماما در طول جاده به یادت بودم. همان جاده که بارها هم سفر هم بودیم. همان جاده ای که ما را از دو سوی متفاوت به سوی هم کشاند و چه خالصانه با هم یکی شدیم٬ هم فکر شدیم٬ همراه شدیم٬ هم زبان شدیم .برای" تو" مینویسم که طاقت طاق شد و  رفتی ! 

 

 می خواهم برای" تو" بنویسم . 

 تویی که هر زمان با من بودی که لحظه لحظه ی خاطراتم را از با" تو" بودن دارم. از همیشه سر کلاس رفتن با هم  در ۱۰ دقیقه مانده به آخر تا دور هم چمع شدنهای شبانه در خوابگاه. از فعالیت های انجمن علمی تا دنبال استاد دویدن بعد از افتادن! برای تویی که دیگر شاید هفته ای یا حتی ماهی یک بار از هم باخبر شویم. 

   

 می خواهم برای" تو" بنویسم 

  که چه آرام آمدی و چه آرام دور شدی .برای" تو" که .... 

  

 

 صدای زنگ موبایلم من رو از گذشته به حال میاره.به خودم میام و میبینم که  خیلی وقته به اتاق رسیدم!

 تلفن رو جواب میدم. 

 صدای آرامش بخشی از اون طرف گوشی شنیده میشه و صدای "تو" به یادم میاره که اگر زمانه اینقدر بی رحم شده که تمام این" تو" ها رو از ما گرفته اما باز هم تویی را سر راهم قرار داده که حاضر نباشم حال با "تو" بودن را با گذشته ی پر از خاطره عوض کنم. 

 

 وسایلم را بر میدارم و از دانشگاه خارج میشم. "تو" همچنان با من هستی و من غرق در" تو"! 

 

 

 

 

** چرا دشوار ترین کار در دنیا این است که پرنده ای را متقاعد کنی ازاد است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

   

نظرات 26 + ارسال نظر
خاطره جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ http://khaterehkh.blogsky.com/

خاطرات دانشکده روز اول... چه حالی بود و چه شوقی...اما اخرش!!
بگذریم خیلی وقته به دانشگاه سر نزدم گرچه ساختمان هاش جایی هست که هر روز میبینمشون...
وجود این "تو" ها همیشه خوبه

یک مهندس جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:19 ب.ظ http://yekmohandes.wordpress.com/

از تلخ ترین لحظات، دوره کردن خاطرات شیرین گذشته است.

Joliano salvatore جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ http://shoreshi.blogsky.com

کاش مرا به شهر خوب تو راهی بود....

کرم سیب جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ب.ظ http://alirezabt.mihanblog.com

الان که دارم دانشگاه رو تموم می کنم یه خورده دلم گرفت برای سال دیگه این موقع !! :(
هنوز توی زندگیم به دنبال "تو"ی خودم می گردم ولی هنوز که نیافتم !!!
(هر دفعه خواستم بگم نشد ، واقعا نثر روان و شیرینی داری !!! )

سارا شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ http://http://arameshehkhiyal.persianblog.ir/

ساده است بهره جوئی از انسانی

دوست داشتنش، بی احساس عشقی

او را به خود وانهادن و گفتن :

که دیگر نمی شناسمش !

سارا دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ب.ظ http://arameshehkhiyal.persianblog.ir

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است!

مینا دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ http://minasebt.blogfa.com

سلام عزیز
نمیدونم چرا یاد این شعر افتادم
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین ... شاید بی ربط بود ، اما اینو به یادم اورد

بی تا سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ http://khanoomek.blogfa.com/

می نویسم...

حفره سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ http://www.amir-mor.blogfa.com

همیشه همینطور بوده ... عین خواب و خیال می مونه وقتی به گذشته نگاه می کنی ... خواب و خیالی شیرین ، گویی که دوباره باز خواهی گشت و دوباره تجربه خواهی کرد تمام گذشته را ... اما ...

پسر شاهزاده چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:19 ب.ظ http://shahzade-amid.blogfa.com

خاطرات...شیرین...

ویونا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.jaddeh-88.blogfa.com

سلام عزیزم
از دانشگاه و روز اولش خاطرات زیادی بودیم
از نطر من و اکیپ دوستان که هنوز هم بعد از اتمام تحصیل به زور هم شده همدیگر رو قرار می زاریم می بینیم.
قراره با بچه به همین زودیها مثل اون روزها ساعت ۷ صبح بریم دانشگاه و تا بعد از ظهر بمونم مثل اون روزها.
عاشق دانشکامونم هنوز

ویونا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:42 ب.ظ

خیلی اهنگ بلاگتو دوست دارم

حزب خر پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.hezbekhar.blogfa.com

درود

آقا احسان پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ http://shoreshi.blogsky.com

تو را من چشم در راهم شبا هنگام

مارال جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ق.ظ http://sokootmamnoo.blogfa.com

با هم شام غریبان را سبز کنیم.

اینمنم جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ http://WWW.INMANAM.COM

آیکن گل
یعنی آمدیم و برای سوین بار خواندیم این متن را...

عین- جیم یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ق.ظ http://www.taraqe.blogfa.com

حتم دارم این توئی که ازش اینقدر صادقانه نام بردی لیاقت دوستی صادقانه تو را دارد
و چه زیباست که تو از اون تو اینقدر خاطره خوش داری که وجودش برایت ماندگار تر شده تا خود درس و دانشگاه
به نظر من دانشکاه وقتی دانشگاه ست که درش دوستان دانشگاهی پیدا کنی و گرنه فرقی با مدرسه معمولی نداره

عین- جیم یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:09 ق.ظ http://www.taraqe.blogfa.com

قالب وبلاگ قشنگ شده
موزیکش هم حرف نداره

یه شکلات سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:36 ق.ظ http://www.chocolaty.blogfa.com

هر چه می کشم از دست همین ؛تو است.
شاید دیگر ننوشتم.شاید هم....
ولی سر می زنم.

زهرا سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://zaneashegh.blogfa.com

سلام
من برای اولین بار به وبلاگت سر می زنم خیلی خوشم اومد زیبا و ساده بود کاش همه اونهایی که توی خاطرمون هستند حداقل یک بار هم اونها به یاد ما بیافتند.
خوشحال می شم به ما سر بزنی.

؟ جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.zanivahshi.blogfa.com

م ن و..

جمال شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:31 ب.ظ http://andisheh-jamal.blogfa.com/

سلام
من با یه داستان به روزم
خوشحال میشم مثل همیشه نقدم کنی .

مرد گلی یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ق.ظ http://gelnote.blogfa.com

( پرنده ... پرانتز را نبند! بگذار پرنده آزاد باشد

مرد گلی یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:34 ق.ظ http://gelnote.blogfa.com

داستان قشنگی بود
شایدم یک خاطره ی قشنگ که نه ... شیرین و تلخ
نه؟

مرد گلی یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ق.ظ http://gelnote.blogfa.com

پرنده کنار تنگ ماهی نشست و گفت: تو که قفست شکسته ... چرا پرواز نمی کنی؟

مرد گلی یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ق.ظ http://gelnote.blogfa.com

آبشار قهوه ای موهایش مثل طناب دور دست مرد پیچیده شده بود و نخ نخ کنده می شد. پیرزن نشسته بود گوشه ی اتاق و بهشان لبخند می زد. مرد خوب که دخترک را به باد کتک گرفت ...

...

دفتر گِلی من به روز است
زخمه بر گِل من نمی زنید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد