از سر دلتنگی

 

      

 

 

        نمیگویم فراموشم مکن هرگز  

                                           ولی گاهی به یاد آور رفیقی را  

 
                                                                             که میدانی نخواهی رفت از یادش  

 

 

 

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

زندگی هدیه خداست به تو، طرز زندگی کردن تو هدیه توست به خدا

 

چند سال پیش بود و من کم سن و سال( هر چند که سال آخر دانشگاه بود ). با کسی دوست بودم که از نظر دیگران باشخصیت ترین٬ مهربانترین٬ هدفمندترین٬منطقی ترین٬ ... پسری بود که تا به حال دیده شده بود!! 

به یاد میارم که همیشه همین صفت ها را راجع به او از دوستانم میشنیدم و در اوایل آشنایی خوشحال بودم از اینکه بعد از این همه سختگیری به خودم ٬به درستی به احساسم آزادی عمل داده بودم! 

 

در دور هم جمع شدن های دوستانه٬ در حفظ ادب٬ در بحث های علمی و در خیلی چیزهای دیگر که مربوط به علم یا ادب و یا معاشرت های چند ساعته میشد او بهترین بود و مایه ی افتخار! اما در بحث های دونفره٬ در تصمیم گیری های شخصی ٬ در ایجاد جاذبه در یک رابطه او بی استعدادترین بود! 

 

من از اینجور انسانها در زندگی کم ندیدم٬ هر چند که تعدادشون زیاد هم نیست اما چیز مشترکی که در همه ی این افراد بود( اعم از دختر و پسر):  اعتقاد به برتر بودن جبر زمانه بر اراده شان! 

 

به یاد میارم آن فرد خیلی چیزها رو از دست می داد. خیلی از موقعیت ها و همچنین خیلی از روابطش با دیگران فقط به این دلیل که : من کاری نمی تونم بکنم. این رابطه تموم شدنیه!! 

 هیچ وقت برام قابل فهم نبوده که چطور کسی از از دست دادن دیگری ناراحت و افسرده میشه درحالی که هیچ تلاشی برای ماندن آن فرد نکرده! 

 

  علاوه بر کمبود اراده ٬ اعتقاد نداشتن به اینکه 

 روش جذب کردن دیگران ٬  

 نحوه بحث کردن در به دست آوردن نتیجه ی دلخواه ٬  

 انعطاف پذیری و یا گاهی سرسختی برای زنده نگه داشتن یک رابطه 

  و ...

  هنر است و در این قرن لازمه ی زندگی!  

 

بعد ار آشنایی با اینگونه افراد به این نتیجه رسیدم که صرفا انسان خوبی بودن و طبق اصول اخلاقی زندگی کردن نمیتونه باعث خوشبختی انسان بشه . اکتفا کردن به اخلاق٬ چیزی که  پدر و مادرهامون به ما یاد دادند٬ کافی نیست .  هرچند که شاید در ظاهر ما رو بهترین انسان نشون بده اما به تنهایی ما رو به جایی نخواهد رسوند!  

 

دیگر نباید خودمون رو با دوران نسل گذشته مقایسه کنیم. آنها در یک دنیای دیگر زندگی می کردند و ما در یک دنیای دیگر با انسانهایی متفاوت!! 

دنیایی که حتی باید روش دوست داشتن رو هم یاد بگیریم. 

نحوه ی بیان احساساتمون رو یاد بگیریم.  

دنیا دنیاییست که همه چیز در آن یاد گرفتنیست!  

برای همین دیگر هیچ عذر و بهانه ای پذیرفته نیست ! 

 

 

 

·      " همه رویاهای ما می توانند محقق شوند. اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم. "  

           والت دیسنی  

 

 

 

Fairytale....Alexander Rybak

 

از وقتی کرم سیب موزیک ویدیوی این آهنگ Alexander Rybak رو توی facebook گذاشت، من عاشق این آهنگ شدم 

 

از اینجا می توانید دانلود کنید 

 

Lyrics Fairytale

 

 

Years ago, when i was younger
I kinda liked a girl I knew
She was mine and we were sweethearts
That was then, but then it’s true

 
 

I’m in love with a fairytale
Even though it hurts
Cause I don’t care if I lose my mind
I’m already cursed

 

 

Every day we started fighting
Every night we fell in love
No one else could make me sadder
But no one else could lift me high above

I don’t know what I was doing
When suddenly we fell apart
Nowadays I cannot find her
But when I do we’ll get a brand new start

 

 

I’m in love with a fairytale
Even though it hurts
Cause I don’t care if I lose my mind
 I’m already cursed

  

She’s a fairytale, Yeaaah 

Even though it hurts
Cause I don’t care if I lose my mind
  I’m already cursed 

 

 

دوری او از من یا من از او؟؟!!

 

بالاخره تموم شد٬ البته نه گرفتاری من بلکه دوری از وبلاگ نویسی!!!    

نمی دونم در طالع من چی نوشته شده که باید همه چیز رو ۲ بار امتحان کنم! چه در موقعیت های خوب که شانس ها با هم دوتا دوتا ظاهر میشن و چه موقعیت های ناراحت کننده که گرفتاری ها هم دوبل به سراغ بنده میان! 

 

و حالا باز هم موندن در خانه ٬ صرف نظر کردن از کویر مصر و مرنجاب ٬ گذشتن از مسافرتهای چند روزه با دوستان و چشم دوختن به کتاب و آزمون تا بلکه فرجی بشه و من هم یه کورسوی امیدی توی دلم روشن بشه به آینده ای متفاوت. 

 

امروز ظهر وقتی داشتم آماده میشدم که برم برای مصاحبه٬ به یاد سالهای دور افتادم٬ سالهایی که در نظرم خیلی دوره دور بود . به اون زمانهایی که وقتی می خواستم به سر جلسه ی امتحان مدرسه برم که چون کنکور عظمت یک غول رو برام در اون زمان داشت٬ ۱۰ تا صلوات نذر میکردم( نه کمتر ٬نه بیشتر!) تا امتحانم رو خوب بدم و آبروی شاگرد اول بودن رو حفظ کنم!!!  

فقط ۱۰ صلوات ٬ اما با همین نذر کوچک ٬چنان ایمان عمیقی به موفق شدنم پیدا میکردم که تمام استرس ها و نگرانی ها به یکباره از من دور میشد . 

 

و امروز هرچه قدر که به نذرم اضافه میکردم٬ هر چه قدر که با او شرط می بستم٬ هر چه قدر که با او قول و قرار میذاشتم ٬ باز هم حضور شکی در موفقیت من حس میشد و تمام وجودم از دل نگرانی لبریز بود! 

 

خدا همان خداست با همان قدرت اما من دیگر همان من نیستم و این همان چیزیست که مرا میآزارد....