جاده خاکی تو ،راه میان بر نیست...

امروز بد جوری هواتو کرده بودم، بد جور!

کاش میشد دوباره ببینمت ،خیلی دوست دارم بدونم چی کار می کنی ،کجا ها هستی ، ارشد رو چرا بد دادی،... ..  اما صبر کن  ..... نه .... شاید باز هم احساساتی شدم  ..... یا شاید دارم خودمو گول می زنم ...... یا حتی شاید دارم درست می گم  ،نمی دونم!!!

نمی دونم، الان فقط اینو میدونم که دلم برات خیلی تنگ شده، خیلی !

تو راهی رو رفتی که خودم بهت نشون دادم .پشیمون؟؟؟؟ نمی دونم! --------  نه، نیستم!

اما یادت باشه که وسط های راه به جاده خاکی زدی،جاده خاکی که دلیل بی خبری من از تو شد!

به هر حال باید بنویسم که خالی بشم تا به دنبال تو به جاده خاکی نزنم...

جاده خاکی تو ،راه میان بر نیست...

 

 

 

و من از این می ترسم که دوست داشتن را

 

مثل مسواک زدن بچه ها

 

به من و به تو تذکر بدهند!