می خوام عق بزنم!

 

می خوام عق بزنم، حالت تهوع دارم، بدنم یخ کرده، می لرزم. دارم تو رو بالا میارم ، می  فهمی؟ دارم بالا میارمت!!!

 

آره، خود تو . تویی که یک روز ، تمام آمال و آرزو های من بودی. تمام من بودی. اما اون روز بین ما تساوی وجود نداشت ، با هم یکی نبودیم ، تو در من بودی اما جای من در ذهن تو خالی.......

پس سکوت کردم. کاری که باید می کردم! اما سکوت من دلیلی بر فراموشی تو نبود و تو همچنان در من بودی...

 

حالم بده، کاش بالا بیارم و ازین حالت تهوع راحت بشم.

 

سالها گذشت و من روز به روز سردتر نسبت به تو. و چه خوب بود !

اما فقط به یک تلنگر نیاز داشت تا این آتش زیر خاکستر، دوباره شعله ور بشه . و حالا تو بعد از گذشت چند سال برگشتی و بی انکه بدانی در من چه گذشت ، دم از احساس می زنی، دم از محبت ، دم از لحظه هایی که با خیال من در تو سپری شد........

 

فقط چند ثانیه مونده تا راحت شدن ازین فشاری که از معده تا گلوم وجود داره !

 

دوباره آتش شعله گرفت، تمام خاطرات مرور شد، تمامش! لحظه به لحظه اش هنوز توی ذهنم بود و خودم متعجب بودم از این حافظه ی قوی!! برگشت دوباره ی من به دفتر خاطرات و دیدن اسم تو در هر صفحه ی اون . و برگشت من به همان دوران در حالیکه این بار تساوی وجود داشت....

 

اما تساوی وجود نداشت ...

 

چقدر سرده اینجا.پلک هام داره سنگین میشه...

 

حالت تهوع دارم چون تو تمام اون احساسات پاک رو به گند کشیدی، یک ه ر ز ه  به دیگران فقط به همین چشم نگاه میکنه، باز هم احساس من و تو با هم مساوی نیست.

"احساس نسبت به دیگران " برای تو یعنی هوس ، یعنی ه ر ز گی ، یعنی در انسانها فقط یک چیز را دیدن!

کاش حداقل تفاوت "احساس " و " هوس " را می دونستی.نه، دیگه افسوس خوردن برای تو ارزشی نداره. الان باید برای خودم دل بسوزونم!

  بهتره بگم کاش " احساسم" رو واسه کسی خرج می کردم که اونقدر درک داشت تا معنی این کلمه رو بفهمه حتی اگر اهمیتی نمی داد.

 

و حالا میرم انگشتمو بکنم تو گلوم تا تو رو بالا بیارم، بلکه ازین حالت تهوع نجات پیدا کنم!