ساقیا آمدن عید مبارک بادت

 

 

زمستانی نباش که بلرزانی 

 

تابستانی نباش که بسوزانی 

 

بهاری باش که برویانی 

 

ما به کجا خواهیم رسید؟؟!!!

اگر تا به امروز نگران این بودبد که چی بپوشید ، چطور رفتار کنید، چطور راه بروید ، چطور حرف بزنید یا به طور کل چطور زندگی کنید ،  دیگه اصلا نگران نباشید که روز به روز برای هر کدوم ازین موارد قانون جدیدی وضع میشه و شما ( نه به اجبار) بلکه از روی میل از آن قوانین پیروی می کنید و خدا را شکر خواهید کرد که از سردر گمی نجات پیدا کردید! 

 

سالها و بلکه قرنهاست که برای ما حد روابط بین زن و مرد تعریف شده . اینکه چطور باهم حرف بزنیم( اصلا درست است که حرفی رد و بدل بشه یا نه!)، به هم نگاه کنیم یا نکنیم، گشادی لباسمان تا چه اندازه باشه و ... که همه ی افراد بهش واقفند و مجبور به اجرا کردن!

 

اما دیروز که بعد مدتها به یکی از استخرهای عمومی( وابسته به یکی از سازمانهای دولتی) رفته بودم، خوشحال ازین که میتونم 4 ساعت بدور از استرسها به آرامش برسم ، اماده ی شیرجه زدن بودم که ناگهان یک مسئول وظیفه شناس دستم رو گرفت و گفت: اینجوری اومدی؟؟!!!

 

با تعجب دور و برم رو نگاه کردم ( نکنه استخر آقایون بوده و من اشتباهی اومدم!!). گفتم : چطور؟؟؟؟

 

دختری که نجات غریق بود از روی صندلی بلند شد و گفت: خانم (...) مایوش اشکالی نداره!

( اون موقع تازه فهمیدم که منظورش مایوم بود!  ) 

- قانون ، قانونه! مایو فقط یک تیکه!!! اینجوری قسمتهای بیشتری از بدن رو می پوشونه!!

 

(خدایا، اینجا که همه زن هستند. پس مشکل چیه!!!!) با خنده بهش گفتم: پاچه هم داشته باشه؟؟!!    

 

- اگه داشته باشه چه بهتر!   

 

 و من منتظر موندم تا مسئولان مشورت کنند که آیا مایوی من بیش از اندازه لختی(!) است یا اینکه قابل گذشت است!!!!   

 

 بالاخره حکم من صادر شد و مشروط به اینکه دفعه ی بعد با حجاب اسلامی به استخر بیام، میتونستم وارد آب بشم. 

 

 این دفعه دیگه از پله ها رفتم داخل آب.( وقتی پوشیدن این مایو مکروه است، شیرجه زدن که دیگه حتما حرام است!)  

 

 در مدت اون 4 ساعت فقط به این فکر میکردم که ما به کجا خواهیم رسید؟؟!!!

 

 

 

بدون شرح

          

 

 

 

 

    

 

 

 

 

 

اشباع نشده!

 

همیشه می گفتم واسه وبلاگ یا نباید موسیقی گذاشت یا اینکه موسیقی در حد یک موسیقی بی کلام! 

اما اگه بگم امروز بی اغراق ۲۰ بار پشت سر هم به این اهنگ گوش دادم ٬ دروغ نگفتم! 

شاید هم چندان آهنگ top یا positive نباشه اما ازش خوشم اومده!  ( گاهی اوقات هست آدم به یه چیزی گیر میده، گیر داده دیگه، ول کن نیست  )

 

 حالا یه مدت میذارمش تا ازش سیر بشم 

 

 

قربانی شدگان

 

می دونم دوستت دارم .می دونی دوسم داری اما ادامه ی زندگی با هم ممکن نیست!نمی تونیم در کنار هم روزها رو سپری کنیم! 

 

 

وقتی قاضی دادگاه میگه" تصمیمتون رو گرفتید؟؟ نیازی به فرصت ندارید؟؟" ، تو رو می بینم که اشکها امونت نمیده. تو گریه می کنی و من تعجب! اشکهای تو هزاران حرف برای گفتن داره  . اشکهای تو بالاخره به یادت آورد که مردی با وجود اون همه غرور و خودخواهی ، زمانی رو تجربه میکنه که تنها کلمه ی  درماندگی  شایسته ی توصیف آن لحظه است. 

 

 

تو گریه می کنی و من فقط نگاهت می کنم.اشکی برای ریختن ندارم اما چنان چنگکی در شقیقه ها و رشته های عصبی ام فرو رفته که حتی توانایی پلک زدن رو هم ازم گرفته. 

 

 

 به دونه دونه ی اشکهات نگاه می کنم و در ذهنم به دنبال مقصر می گردم تا بلکه کسی رو پیدا کنم و دق و دلیم رو روش خالی کنم! مقصر؟!

من؟ ( که نتونستم اونقدر تو رو عاشق خودم بکنم تا به خاطر من هم شده یاد بگیری چگونه در زندگی مسئولیت پذیر باشی)

تو؟ ( که نتونستی بی مسئولیتی - عاملی که باعث جدایی ما شد – رو در خودت از بین ببری )

پدر و مادر من؟( که به من یاد ندادن چگونه همسرم را در داشتن خصوصیت های نداشته اش یاری دهم)

مادر تو؟ ( که در تمام سا لهای تربیتت به تو آموزش نداد چگونه مثل یک مرد – به دور از غرور – مردانه رفتار کنی) 

 

 

نه! مقصری نیست یا شاید همه به یک میزان مقصرند. به نتیجه ای نمی رسم!

پدر و مادران ما هم ناخواسته قربانی آموزش های نداده ی پدر و مادرانشان و یا جامعه شان هستند.  

 

 

 دادگاه برای تغییر تصمیممان فرصتی میذاره .تو رو نمی دونم اما من تصمیم خودم را گرفتم! 

 

 

من و تو قربانی هستیم .

 قربانی قربانی شدگان!  

......................................................

* وقتی خودمون رو جای دیگران میذاریم ، اونوقته که می تونیم کمی از احساس اونها رو درک کنیم!  

*من واقعی در این داستان واقعی نقشی ندارم (اشتباه نشه!)

 

چای سرگل لاهیجان

 

* باز هم یکی دیگه از mailها که جالب بود را نوشتم ! 

 شدم مثل مانی(جون) همسر شب خیز که ۲ ساعت وقت آدم رو میگیره و mailهایی که همه واسه هم میفرستند رو می خونه !! 

 

 

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی ودم دستی

.این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند

این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط

.از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی

 

__________________________________________________

 

 

دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است . پر رنگ و بو

این دوستی ها جان می دهد برای مهمان بازی ، برای جوکهای

 خنده دار تعریف کردن وبرای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز

برای خاطره های دم دستی اولش هم حس خوبی به تو می دهند

این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ ؛

 می نشینی با شکلا ت فندقی می خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی

فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت

 می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره

 فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای

 

____________________________________________

 

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است .

 باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی

باید برای عطرو رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی آرام باشی ومقدماتش را فراهم کنی

باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک خوب نگاهش کنی ،

 عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی

 

 

 

پاکی عشق

 

اگر روزی معشوقت از درد هجران عشق خود با تو سخن گفت و آنوقت متوجه شدی که در این بازی از آغاز نقش سوم بودی٬ آنگاه چه باید کرد؟!  

.  

باید با گوش جان٬ مثل یک دوست - نه مثل یک عاشق - دل به حرفهاش سپرد. 

در این صورت می توانی - در خلوت خود - ادعا کنی که عشق تو پاک و محترم بوده! 

  

..............................................................  

*کی متوجه شد که من چی گفتم؟؟

* امروز با تبریک دوستم به یاد آوردم که چه کاره ام! 

   روزم و روزتون مبارک! 

 

 

کلید

 

تنها رمز موفقیت پشتکاره

حتی اگه( شاید) خدا هم نخواد !!