دیگه چندان دل و دماغی برای وبلاگ نوشتن نیست. نمی دونم٬ شاید دلیلش تنبلی باشه!
این روزها خوراک من شده : lost !
حتی زمانهایی که نمی بینم هم در حال فکر کردن و حدس زدن هستم. درست میگن که اعتیاد خانمان سوزه! فیلم هیجان آوریه و بهترین دلیل جذاب بودن این داستان اینه که آدم رو به فکر وادار میکنه..
.
.
.
این روزها عجیب به یاد یکی از دوستانم میافتم . همیشه نحوه ی ارتباط برقرار کردنش با دیگران توجه من رو به خودش جلب میکرد. راحت دوست میشد، راحت اعتماد میکرد، راحت ابراز احساسات میکرد (و در عوض هم به راحتی ابراز احساسات رو دریافت میکرد) و حتی زمانی که می فهمید راه رو اشتباه اومده و در رابطه ای قرار گرفته که نباید میگرفته، به راحتی اون ارتباط رو فراموش میکرد، بدون افسوس، بدون استرس و بدون وابستگی.
یادم میاد همیشه دوستانمون بهش میگفتن اینقدر سر کیسه ی احساساتت رو شل نکن!
و او با ناراحتی از نتوانستن حرف میزد و از خدا می خواست کمکش کنه عقلانی تر در این روابط برخورد کنه تا تعداد کسانی که در زندگی او میان و میرن کمتر بشه!
این روزها عجیب به یاد اون دوستم می افتم .
به راحتی با دیگران دوست نمیشم! به راحتی به دوست تازه وارد اعتماد نمی کنم! به راحتی به کسی که تازه در زندگیم پا گذاشته ،ابراز احساسات نمی کنم( و طبیعتا نمی بایست ابراز احساساتی هم دریافت کنم اما گاهی این اتفاق میافتد).
شخصیت و تفکرش رو تجزیه تحلیل میکنم تا بتونم میزان نزدیک بودن او به خودم رو تشخیص بدم!
آره ،مثل یک کامپیوتر عمل میکنم چون همیشه یادگرفتم و مهم تر از همه دوست داشتم عقلانی رفتار کنم( بدور از احساسات) اما غافل از اینکه در تمام این مدت با احساساتم میجنگم( شاید حتی خودم ندونم)! و زمانی که می فهمم راه رو اشتباه خواهم رفت و این دوستی نباید بیشتر از این شکل بگیره، به سختی اون رابطه رو حتما قطع می کنم.
اما میدونم که استرس و وابستگی در من خواهد ماند!
یادم میاد همیشه دوستانمون بهم میگفتن: خوشا به حالت! بدون اینکه خودت رو درگیر کنی از رابطه ای که نباید شروع بشه جلوگیری می کنی!
این روزها عجیب به یاد اون دوستم می افتم .
به یاد او که بی هیچ وابستگی و بی هیچ یادی از حضور دوستان آمده و رفته در زندگیش، سرش رو روی بالش میذاره و خوش حال از اینکه هیچ وقت زمان حال رو از دست نداده.
و به یاد خودم که با حس وابستگی و با یاد دوستان ،زمانهای حال رو به حکم عاقل بودن به آینده موکول کردم اما دریغ از اینکه دیروز ،دیروز بود و فردا، فردا است !
من هم اینجور آدمها زیاد دیدم معمولا بهشون حسودیم میشه
به خاطر همون استرس و وابستگی
دستی دیگر
دوستی دیگر
زخمی دیگر
Chashm
مرسی, لطف داری...
---------------------------------
در مورد نوشته ات:
زندگی انتگرال یه عالمه قله و دره از روز تولدت تا همین لحظه ای که الان داری.هیچکس همه عمرش رو تو دره نمیمونه, همون طور که عمر قله نشینی ها طولانی نیست..
شاید مهم ترین چیز همون باشه که در لحظه هامون زندگی کنیم.فراموش نکن: این تو هستی که به لحظه های زندگی زیبایی می بخشی!
سلام
دوستی که ساده و دلبرانه نباشه که دیگه دوستی نیست
دوستی یعنی پرواز دوتایی...
ااااا..نمیدونستم..چه خوب ..حداقل حس تنهایی نمی کنم..!
حال خوب را دریاب مهم نیست کجا و چگونه و با کدام قاعده!
حال خوب!
شاید اون دوستتون هم یاد شماست این روزها! آخه میگن دل به یه جاهایی راه داره گاهی شاید لابد!
وابسته نشوید...حتی به جناح سیاسی مورد نظر...!
منم یه دوستی داشتم دقیقا همین جوری بود.و حالا دارم فکر می کنم
شاید اون کار درستی می کرده.
و تکرار ( این روزها عجیب به یاد اون دوستم می افتم ) چه قدر به زیبایی ٍ متن افزوده .
با بانوی بی دین موافقم
سلام
وبلاگ نویسی هم عالمی داره ...شب به خودم میگم فردا وبم را میبندم ...
فردا که میشه پست جدید میزارم !!!!!!!!!
یه دوست کسی هست که آهنگ قلبت رو میشناسه و میدونه و میتونه اون رو بهت بگه وقتی آهنگتو فراموش کردی
عجب دوست جالبی داشتی! واقعاْ اخلاق منحصر به فردی داشته. راستش برای آدم محافظه کاری مثل من اونجوری بودن خیلی دور از فکره!
********
راستی تو رو خدا اینقدر نشینید پای این لاست! لاکردار بدجوری اعتیاد آوره. الان چند تا از دوستای من تو کلینیک ترک اعتیاد بستری شدن واسه همین!
به یاد خودم که با حس وابستگی و با یاد دوستان ،زمانهای حال رو به حکم عاقل بودن به آینده موکول کردم اما دریغ از اینکه دیروز ،دیروز بود و فردا، فردا است !
حدیث نفسی بود عمیق
ایکاش میشد بی خیال شد وعشق دنیا رو کرد
من واقعا بعضی وقتا میمونم که این جوری بودن بهتره یا اون جوری بودن؟ نمیدونم من بدون این حس افسوس استرس و وابستگی نمیتونم باشم کاش میشد بی خیال بود!
آمدیم نبودید...
چقدر مثل رفیقت بودن خوبه...
درود بر چرکنویس.
Nice Post ! www