می دونم دوستت دارم .می دونی دوسم داری اما ادامه ی زندگی با هم ممکن نیست!نمی تونیم در کنار هم روزها رو سپری کنیم!
وقتی قاضی دادگاه میگه" تصمیمتون رو گرفتید؟؟ نیازی به فرصت ندارید؟؟" ، تو رو می بینم که اشکها امونت نمیده. تو گریه می کنی و من تعجب! اشکهای تو هزاران حرف برای گفتن داره . اشکهای تو بالاخره به یادت آورد که مردی با وجود اون همه غرور و خودخواهی ، زمانی رو تجربه میکنه که تنها کلمه ی درماندگی شایسته ی توصیف آن لحظه است.
تو گریه می کنی و من فقط نگاهت می کنم.اشکی برای ریختن ندارم اما چنان چنگکی در شقیقه ها و رشته های عصبی ام فرو رفته که حتی توانایی پلک زدن رو هم ازم گرفته.
به دونه دونه ی اشکهات نگاه می کنم و در ذهنم به دنبال مقصر می گردم تا بلکه کسی رو پیدا کنم و دق و دلیم رو روش خالی کنم! مقصر؟!
من؟ ( که نتونستم اونقدر تو رو عاشق خودم بکنم تا به خاطر من هم شده یاد بگیری چگونه در زندگی مسئولیت پذیر باشی)
تو؟ ( که نتونستی بی مسئولیتی - عاملی که باعث جدایی ما شد – رو در خودت از بین ببری )
پدر و مادر من؟( که به من یاد ندادن چگونه همسرم را در داشتن خصوصیت های نداشته اش یاری دهم)
مادر تو؟ ( که در تمام سا لهای تربیتت به تو آموزش نداد چگونه مثل یک مرد – به دور از غرور – مردانه رفتار کنی)
نه! مقصری نیست یا شاید همه به یک میزان مقصرند. به نتیجه ای نمی رسم!
پدر و مادران ما هم ناخواسته قربانی آموزش های نداده ی پدر و مادرانشان و یا جامعه شان هستند.
دادگاه برای تغییر تصمیممان فرصتی میذاره .تو رو نمی دونم اما من تصمیم خودم را گرفتم!
من و تو قربانی هستیم .
قربانی قربانی شدگان!
......................................................
* وقتی خودمون رو جای دیگران میذاریم ، اونوقته که می تونیم کمی از احساس اونها رو درک کنیم!
*من واقعی در این داستان واقعی نقشی ندارم (اشتباه نشه!)
دیگه جرات نمیکنی تصمیمت رو عوض کنی، به قول معروف دیگه کار از کار گذشته. اگه از تصمیمت صرفنظر کنی یعنی کم آوردی. برو جلو. تو میتونی روی همه رو کم کنی.
رو کم کنی که نیست!!D:D:
زندگیه!
داد گاه چرا توی این زندگی بازی در میاره؟
مگه تو تصمیمت رو نگرفتی؟ چرا تو رو جدی نمیگیره؟ دیگه فرصت یعنی چی؟
راستی یعنی تو زندگی نمیشه رو کم کنی کرد؟ یعنی رو کم کنی فرایندی خارج از زندگیه؟
در زندگی همه کاری میشه کرد مثل رو کم کنی!
اما اینکه این کار را انجام بدی بهتره یا انجام ندی٬ مهمه! چون زندگی میدونه جنگ نیست!
(البته اینها نظر منه و نظر شما هم محترمه)
چرا ما ها عادت کردیم همیشه دنبال مقصر باشیم و این طوق تقصیر رو بندازیم گردن این و اون چشاتو وا کن. تویی که ازدواج کردی و بله رو به زن یا مرد زندگیت دادی چطور اون موقع که بله گفتی بلد بودی ولی حالا که رفتی تو زندگی کم آوردی ؟ اون پدر و مادر بد بخت مقصر شدن حالا ؟ نه عزیز من تو عقل نداشته باشی فکر داری قدرت بله گفتن داشتی پس بلدی تصمیم بگیری چی خوبه چی بد. بشین ی کم به خودت فکر کن ببین کجای کارت میلنگه...
شما رو مخاطب قرار ندادم اشتباه نشه منظورم تو ی نوعی بود
کاملا درسته! نقصیر رو گردن دیگران انداختن هم یه جور عدم مسئولیت پذیری ست.
هیچ وقت هیچکسی نمیتونست و نمیتونه به من و تو همه چی رو یاد بده...هر مادر و پدر یک چیزی رو بالاخره یا بلد نبوده که یاد بده و یا یادش رفته که یاد بده...این توی که انتخاب میکنی چی رو از کی یاد بگیری .........بعضی وقتها اصلا ۲ تا آدم اشتباهی سر راه آدم سبز میشن....کاملا اشتباه...
آره! کاش از اول میدونستیم کی اشتباهی سر راه ما سبز شده!
تا زمانی که خودم از نزدیک با این جور مسایل طرف نشده بودم و این جور مسایل رو فقط خونده یا شنیده بودم میگفتم : ۹۹ درصد تربیت خانواده ، یک درصد خود فرد . حتی زمانی که توی ایام ماه مبارک رمضان که احسان علیخانی یه پسر معتاد و که ترک کرده بود و با مادرش آورده بود برنامشون و مادره و پسره میگفتن 100 درصد خود فرد ، یکی از کسایی که زنگ زد شبکه سه و به این جور حرف ها و مهمون ها اعتراض کرد من بودم .
ولی وقتی خودم توی زندگی اطرافیان با چشمم دیدم این موضوع رو فهمیدم که اگه بدبختی یا خوشبخت ، خودت خواستی .
باهات موافقم!
اما یک درصدی رو هم باید گردن محیط اطراف انداخت!
اشکی برای ریختن ندارم اما چنان چنگکی در شقیقه ها و رشته های عصبی ام فرو رفته که حتی توانایی پلک زدن رو هم ازم گرفته
.
.
.
در داستان نقشی نداشتی اما آنقدر نزدیک نوشتیش که عجیب واقعی شد
آفرین
ممنون!
اگه عشق باشه می شه توی هر شرایطی زندگی کرد.فقط اگه عشق باشه!
!!
عشق لازمه اما کافی نیست!
آقای خاتمی خداحافظ !؟
بله؟؟!
پس حتما "من" نقش دارم !!!
اااااااا.... تو نقش داری؟؟ نگفته بودی!D:D:
میشه بپرسم چرا تو اینقدر مصمم تصمیمت رو گرفتی؟
من یاد حکم قطعی یه فرمانده تو میدون جنگ یا دادگاه می افتم... یاد زندگی و مظاهر بیرحمش می افتم.
اگه لطف کنی دو سه تا از تفاوتهای زندگی با میدون جنگ رو هم بگی ممنونت میشم.
من بالاخره نفهمیدم تو کدوم طرفی هستی؟
یک بار میگی دیگه تصمیمت رو گرفتی و عوض نکن تا روی طرف رو کم کنی! یک بار دیگه میگی چرا اینقدر مصمم تصمیمت رو گرفتی!!
در میدون جنگ همه می خوان طرف مقابلشون رو که دشمنه بکشند دیگه براشون مهم نیست که اون چه جوری بمیره و چقدر زجر بکشه چون از اول جز احساس تنفر احساس دیگه ای به دشمن نداشتند. اما زندگی که این نیست! همه با علاقه زندگی مشترک رو شروع میکنن. حالا اگه به جایی میرسند که دیگه نمی تونن همدیگر رو تحمل کنند این به معنی نابودی طرف مقابل به هر وسیله ای نیست!
خیلی خوب است مطمئن باشید..!
(:
تازه ترین اخبار و اطلاعات دریایی را می توانید از «مارین نیوز» دریافت کنید. شما همچنین اگر علاقمند به مباحث دریایی هستید، می توانید با ایمیل ما تماس بگیرید و در گروه اینترنتی «دریاخبر» عضو شوید.
سلام
دروغ نگو تو واقعی در این داستان نقش داری
من هم نقش دارم
همه ما نقش داریم
اصلا وقتی می خواد یه رشته ای گسسته بشه همه ادما دست به دست هم میدن...
در ضمن من دوباره برگشتم همونجایی که بودم بدون اینکه چیزی ببرم یا بیارم
درسته!
حمیده محمدرضاپور بروز شد
با پنج مطلبی که در اینجا(ریل شیشه ای)
می خوانید
وسه شعر
مثنوی کوتاه
غزل (تقدیم به زادگاهم کرج )
و چهارپاره
من منتظرتان نیستم
بااحترام
دیگه دیگه !
(;
چیزی که باعث میشود آدمها با هم یا با محیط دچار تعارض بشوند همین عدم انعطاف پذیری آدمهاست! این مدخل ورودی هر جنگیه. فرض کنید کسی را که اینگونه فکر میکند:
من تصمیم خود را گرفته ام، یا با هم زندگی میکنیم یا ...
من بدون تو میمیرم...
اگر به من نه بگویی...
جنگ مفهومی فراگیرتر از نبرد به قصد کشتن را در بر میگیرد.
هر وقت کسی را میبینم که اینقدر محکم از تصمیم قطعی میگوید فکر میکنم این از مصادیق تعجیل یا خامی در حیطه تفکر منطقی است...
درسته! انعطاف پذیری یکی از مهمترین شرطهای ادامه ی زندگی مشترک و کلا ارتباط اجتماعی در جامعه است!
اما گاهی هم منعطف بودن باعث میشه انسان احساس حماقت کنه!( بستگی به انسانها داره٬ اینجوری نمیشه قضاوت کرد)
می دونم دوستت دارم .می دونی دوسم داری اما ادامه ی زندگی با هم ممکن نیست!نمی تونیم در کنار هم روزها رو سپری کنیم!
( چقدر حرف دل من بود )
(:
هر چند که عادت ندارم کامنت جدی بنویسم اما نمیتونم دربرابر این نوشته که خیلی مو شکافانه بود با شوخی گذشت
خیلی پر مغز بود
اما یک از دلایل این جدائی ها به طور حتم ازدواجهای سنتی و بدون شناخت یا از روی اجباره
من بارها نمونه های زیادی از ایت قسم دیده ام
آره! باهات موافقم.
برای کی یادآوری کنم..خودم یا اون...کسی که هیچی از من نمیدونه..!و شاید خودشو به اون راه میزنه..!اصلا از اول رابطه ی ما لنگ بود..چون دلش سنگ بود..!
یک روز خواهد فهمید!
دکتر شریعتی یه حرف قشنگ به جا گذاشته اونم اینه
خدایا به من این قدرت رو بده که تا وقتی کفش دیگری رو نپوشیدم در مورد راه رفتنش قضاوت نکنم
مانا باشی
فوق العاده بود.