نکند در سرازیری باشیم!!

 

بعد از مدتها اومدی ٬ رو به روی من نشستی و می گویی... 

تو حرف می زنی و من به یاد گذشته می افتم ... به یاد تمام موضوعاتی که با هم سرشان بحث می کردیم.یا من قانع می شدم یا( گاهی ) تو و یا بی خیال می شدیم... 

آنجنان قاطعانه نظرمان را می گفتیم که دیگری را به پذیرفتن یا انکار کردن وادار می کرد٬ نه به سکوت! 

آنچنان حرف می زدیم چون انسانهایی که برای صدها سال دیگر برنامه٬ ایده و عقیده دارند و پایبند به آن هستند ... 

من و تو٬ دو دنیای برنامه ریزی شده بودیم. دو دنیای قاطع . دو دنیای مصمم به تصمیماتمان. 

 

بعد از مدتها اومدی ٬ رو به روی من نشستی و می گویی...  

بالاتر رفتن سنت در چهره ات کمی مشخص شده. جا افتاده تر شدی. عاقل تر شدی! 

من هم تغییر کردم. لاغرتر شدم. بزرگتر شدم! 

 

اما تفاوتهای ما با گذشتمان این نیست!! 

 

تو حرف می زنی و موضوعاتی را مطرح می کنی (که باهم سرشان بحث می کردیم) و حالا می فهمم که من چقدر تغییر کردم!  

چیزی را تایید می کنم که قبلا تکذیب می کردم!

چیزی را نرمال می دونم که قبلا فاجعه تلقی می کردم! 

نسبت به چیزی بی تفاوت شدم که قبلا رویش پافشاری می کردم! 

و کاری را انجام داده ام که در گذشته در مخیله ام نمی گنجید! 

 

 

و تو نیز! 

 

من بی ثبات نبودم.تو هم بی ثبات نبودی اما آنچنان تغییر کردم٬ آنچنان تغییر کردی و آنچنان تغییر کردند انسانها که فقط مقایسه ی گذشته و حال می تونه این تغییرات رو اثبات کنه. درست مثل کودک خواهر من که در جلوی چشمانم بزرگ شد اما تغییراتش را هیچ متوجه نشدم! 

 

گاهی بد نیست یه نگاهی به خودمان در گذشته بیندازیم. نکند در سرازیری باشیم!! 

 

من و تو!

 

ماهی طلایی 

به آهوی بر لب رود 

خیره بود:
جدا از آب چگونه نمی میرد؟
 

آهوی چشم سیاه  

مبهوت زمزمه کرد:
درون این همه آب چگونه نمی میرد؟ 

 

چنان که 

من خیره به تو 

یا تو خیره به من 

 

  قدسی قاضی نور

 

درهم برهم

 

نمی دونم چی شده که دیگه نوشتنم نمی یاد!

نه اینکه خبری نباشه، نه! خبر زیاده اما شنیدنی یا دیدنی نیست! حس کردنیه!

تا حالا به این موضوع فکر کردی که دور و برت پر از خبر باشه اما نتونی برای کسی توضیحش بدی چون فقط تویی که میتونی حسش کنی؟!! نه بابا، دیوونه نشدم، درهم برهم های این پست رو بخونی متوجه میشی:

 

* این روزها اطرافیانم مصمم شدند. اطرافیانم جدی شدند. همه هدفمند شدند. البته برای من! 

اما کاری انجام نمیشه. در واقع نیرو وارد میشه اما جابه جایی صورت نمیگیره! 

دلیلش رو نمیدونم! به قول دوست عزیزم خاطره : میدونی که کاری باید انجام بشه،می دونی که فرصت زیادی باقی نیست ، زمان درگذره، اما کاری نمی کنی.حوصله اش رو نداری.شوق و شوری برای انجامش رو نداری و همین اعصابت رو خورد میکنه!! 

 (دیروز یکی از دوستان می گفت کاش حداقل عاشق بودی که دلیلی داشتی برای موندن اما می دونم عاشق هم نیستی ، پس چه دردی داری که نمی ری؟؟!!) 

 

*بزرگترین نابکاری آن است که بپنداریم برای آنکه برترین باشیم باید دست به ویرانگری چهره دیگران بزنیم . اُرد بزرگ 

و حالا ما که خود درگیر موندن هستیم و تکانی نمی خوریم ، خوار چشم دیگران شدیم تا از ترس اینکه مبادا از جای خود بلند شیم و فکر حرکت به سرمان بزند ، دست به ویرانی چهره ی ما زده اند!  

همه برای هم می زنند غافل از اینکه بدانند او خود برای خود زده است!!  

چه ابلهانه رفتار می کنند این روشنفکران! 

 

 

*مردانی که بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی می کنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند . اُرد بزرگ

 

  

 

*تواناترین مترجم کسی است که سکوت دیگران را ترجمه کند.*

 

                   

گاهی باید سکوت کرد٬ وقتی اونقدر ذهنت به هم ریخته هست که قدرت تمرکز بر روی موضوعی خاص رو نداری! 

گاهی باید سکوت کرد٬ وقتی قدرت مرور اتفاقها و حرفها رو نداری!  

گاهی باید سکوت کرد٬ وقتی حتی قدرت تصمیم گیری برای آغاز راهی جدید رو نداری!

گاهی باید سکوت کرد٬ گاهی باید در یک اتاق٬ در یک سکوت مطلق بر روی یک صندلی نشست٬ سر رو تکیه داد و چشمها رو بست !  

 

باید چیزی نگفت٬ 

باید چیزی ندید.

 

گاهی باید سکوت کرد٬  

اما امان از لحظه ای که زمان شکستن سکوت سر برسد!